آغوش


عشق سوخته

شوخی شوخی توچشمام نگاه کردی ومن جدی جدی گفتم دوست دارم.

شوخی شوخی توچشمام نگاه کردی ومن جدی جدی گفتم دوست




آغوش

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک پسری نشسته بود . اون آقا پسر یه حسی داشت و همیشه جای یه کسی تو زندگیش خالی بود و خودش نمیدونست که اون کیه ! یه روز که توی کوچه زندگی داشت راه میرفت یه دختر زیبا رو دید و فکر کرد که شاید اون همونیه که میتونه جای خالی قلبش رو پر کنه . پس جلو رفت و بهش گفت که " فکر کنم تو کسی هستی که میتونی روی صندلی قلبم بشینی " دختر اومد جلو و سینه پسر رو باز کرد و رفت توی سینش و رو صندلی دلش نشست ولی بعد یه مدت پسر به این فکر افتاد که اون کسی که توی دلش میشینه میخواد چه کار کنه ؟ پس رفت و نگاه کرد و دید که دختر داره ذره ذره فلبش رو میبلعه و میخوره پس پسر با ترس و هراس و در حالیکه بهت زده بود دختر رو از سینش بیرون آورد و خودش رفت یه کنجی افتاد و منتظر بود تا لحظه مرگش برسه و به بخت بدش فکر میکرد که یه دختر معمولی اومد و کنارش ایستاد و وقتی اوضاع و احوال پسر رو دید رفت توی آغوشش و از دل خودش روی دل پسر گذاشت ، وقتی پسر اون صحنه رو دید دختر رو توی آغوشش نگه داشت تا بتونه هم احساس مسرت خودشو برسونه و هم ناجی خودش رو در آغوش داشته باشه . داشت از دختر تشکر میکرد و ازش میپرسید که چرا این فداکاری رو کرده که دلهاشون بهم پیوند خورد و جای خالی قلب هاشون با همدیگه کامل شد . سوال اینجاست که اون دختر چرا به اون پسر کمک کرد و  پسر چرا اونو توی آغوشش گرفت ؟


 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط مسيح| |


Power By: LoxBlog.Com