عشق سوخته

ی خواستم که بفهمی و درک کنی که. . . دوستت دارم .......

 

12ساعت6:56توس

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1398برچسب:,ساعت 19:39 توسط مسيح| |


روزی دختری از پسری که عاشقش بود پرسید : چرا مرا دوست داری ؟ چرا عاشقم هستی ؟

 

 

 

پسر گفت : نمی توانم دلیل خاصی را بگویم اما از اعماق قلبم دوستت دارم

 

 

 

دختر گفت : وقتی نمی توانی دلیلی برای دوست داشتن پیدا کنی چگونه می توانی بگویی عاشقم هستی ؟!!!!

 

 

 

پسر گفت : واقعا دلیلش را نمی دانم اما می توانم ثابت کنم که دوستت دارم

 

 

 

دختر گفت : اثبات؟!!!! نه من فقط دلیل عشقت را می خواهم . شوهر دوستم به راحتی دلیل دوست داشتنش را برای او توضیح می دهد اما تو نمی توانی این کار را بکنی !!!!

 

 

 

پسر گفت : خوب ... من تو رو دوست دارم چون زیبا هستی

 

 

چون صدای تو گیراست

 

 

چون جذاب و دوست داشتنی هستی

 

 

چون باملاحظه و بافکر هستی

 

 

چون به من توجه و محبت می کنی

 

 

تو را به خاطر لبخندت دوست دارم

 

 

به خاطر تمامی حرکاتت دوست دارم

 

 

 

دختر از سخنان پسر بسیار خشنود شد

 

 

 

چند روز بعد دختر تصادف کرد و به کما رفت

 

 

 

پسر نامه ای را کنار تخت او گذاشت

 

 

 

نامه بدین شرح بود :

 

 

عزیز دلم !!!تو رو به خاطر صدای گیرایت دوست دارم ..... اکنون دیگر حرف نمی زنی پس نمی توانم دوستت داشته باشم

 

 

دوستت دارم چون به من توجه و محبت می کنی ...... چون اکنون قادر به محبت کردن به من نیستی نمی توانم دوستت داشته باشم

 

 

تو را به خاطر لبخندت و تمامی حرکاتت دوست دارم ..... آیا اکنون می توانی بخندی ؟ می توانی هیچ حرکتی بکنی ؟ ...... پس دوستت ندارم

 

 

اگر عشق احتیاج به دلیل داشته باشد در زمان هایی مثل الان هیچ دلیلی برای دوست داشتنت ندارم

 

 

 

آیا عشق واقعا به دلیل نیاز دار؟

 

 

نه

 

و من هنوز دوستت دارم . عاشقت هستم

نوشته شده در جمعه 6 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:52 توسط مسيح| |

این هم خلاصه ای از نظریات افلاطون در مورد عشق(همون عشق معروف افلاطونی):

مفهوم عشق به طور کلی عبارتست از هر گونه سعی و کوشش برای رسیدن به خوبی و سعادت که بالاترین هدف است . اما در مورد کسانیکه از راههای گوناگون مثل تحصیل ، پول ، ورزش،فلسفه و ... بدنبال این هدف میروند کلمه عشق بکاربرده نمیشود و کسی اینگونه افراد را عاشق نمیداند و فقط در مورد عده معدودی که از راه مخصوصی بدنبال آن هستند نام کلی عشق بکار برده میشود.
بعضیها میگویند : کسانیکه در جستجوی نیمه دیگر خود هستند عاشق میباشند اما هدف عشق نه نیمه است و نه تمامی ، اگر این نیمه و تمام در عین حال خوب نباشد ، مگر نه اینست که مردم با رضا و رغبت به بریدن دست و پای خود تن در میدهند وقتیکه این دست و پا که ا
 
این هم خلاصه ای از نظریات افلاطون در مورد عشق(همون عشق معروف افلاطونی):

مفهوم عشق به طور کلی عبارتست از هر گونه سعی و کوشش برای رسیدن به خوبی و سعادت که بالاترین هدف است . اما در مورد کسانیکه از راههای گوناگون مثل تحصیل ، پول ، ورزش،فلسفه و ... بدنبال این هدف میروند کلمه عشق بکاربرده نمیشود و کسی اینگونه افراد را عاشق نمیداند و فقط در مورد عده معدودی که از راه مخصوصی بدنبال آن هستند نام کلی عشق بکار برده میشود.
بعضیها میگویند : کسانیکه در جستجوی نیمه دیگر خود هستند عاشق میباشند اما هدف عشق نه نیمه است و نه تمامی ، اگر این نیمه و تمام در عین حال خوب نباشد ، مگر نه اینست که مردم با رضا و رغبت به بریدن دست و پای خود تن در میدهند وقتیکه این دست و پا که اعضای بدن هستند فاسد و مضر شده باشند . پس صحیح نیست که بگوییم هر کسی در جستجوی آن چیزیست که متعلق به خودش میباشد مگر اینکه در عین حال معتقد باشیم که فقط خوبی است که متعلق به ما و خویش ماست . بنابراین آنچه مردم دوستش دارند جزخوب چیزی دیگر نمیباشد و بشر میخواهد برای همیشه مالک خوبی باشد و آنرا بدست آورد ، بطور خلاصه عشق عبارتست از اشتیاق به دارا شدن خوبی برای همیشه ، برای ابدی شدن عشق باید زیبایی و خوبی را تولید کرد خواه جسما" و خواه روحا" بنابر این بشر بدنبال زیبایی میگردد تا بتواند در او تولید کند و ابتدا فریفته زیبایی ظاهری میشود و فقط به یک زیبا دل میبندد و ازین دلبستگی افکار و اندیشه های زیبایی در او بوجود میاید و سپس متوجه میشود که زیبایی ظاهری یک فرد با دیگری یکیست وبنابراین اگر قرار باشد که بدنبال ظاهر باشد علت ندارد که یکی را بر دیگری ترجیح دهد و با این دریافت عاشق تمام کسانیکه زیبا هستند میشود ودیگر عاشق 1 نفر نیست ، زیرا یکی در نظر او کوچک و بی معنی جلوه میکند ، سپس متوجه زیبایی روح میشود و آنرا بمراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد. در این مرحله اگر کسی پیدا شود که روحی زیبا در عین به بهره بودن از زیبایی جسم داشته باشد دل در او خواهد بست و دائم متوجه افکارش میشود و بدین ترتیب به مرحله ای خواهد رسید که زیبایی عوالم معنوی و کوششهای اخلاقی را روءیت میکند . کسیکه زیبایی را طی این مراحل تجربه کند به زیبایی همیشگی و مطلق خواهد رسید و به اعتقاد افلاطون عشق رهبریست که ما را به سمت این زیبایی هدایت میکند و ازین جهت قابل ستایش است

خلاصه اینم از عشق افلاطونی
 
 
__________________
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تورا به عریانی خویش بگشاید،شاید هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن
عضای بدن هستند فاسد و مضر شده باشند . پس صحیح نیست که بگوییم هر کسی در جستجوی آن چیزیست که متعلق به خودش میباشد مگر اینکه در عین حال معتقد باشیم که فقط خوبی است که متعلق به ما و خویش ماست . بنابراین آنچه مردم دوستش دارند جزخوب چیزی دیگر نمیباشد و بشر میخواهد برای همیشه مالک خوبی باشد و آنرا بدست آورد ، بطور خلاصه عشق عبارتست از اشتیاق به دارا شدن خوبی برای همیشه ، برای ابدی شدن عشق باید زیبایی و خوبی را تولید کرد خواه جسما" و خواه روحا" بنابر این بشر بدنبال زیبایی میگردد تا بتواند در او تولید کند و ابتدا فریفته زیبایی ظاهری میشود و فقط به یک زیبا دل میبندد و ازین دلبستگی افکار و اندیشه های زیبایی در او بوجود میاید و سپس متوجه میشود که زیبایی ظاهری یک فرد با دیگری یکیست وبنابراین اگر قرار باشد که بدنبال ظاهر باشد علت ندارد که یکی را بر دیگری ترجیح دهد و با این دریافت عاشق تمام کسانیکه زیبا هستند میشود ودیگر عاشق 1 نفر نیست ، زیرا یکی در نظر او کوچک و بی معنی جلوه میکند ، سپس متوجه زیبایی روح میشود و آنرا بمراتب بالاتر از زیبایی بدن خواهد شمرد. در این مرحله اگر کسی پیدا شود که روحی زیبا در عین به بهره بودن از زیبایی جسم داشته باشد دل در او خواهد بست و دائم متوجه افکارش میشود و بدین ترتیب به مرحله ای خواهد رسید که زیبایی عوالم معنوی و کوششهای اخلاقی را روءیت میکند . کسیکه زیبایی را طی این مراحل تجربه کند به زیبایی همیشگی و مطلق خواهد رسید و به اعتقاد افلاطون عشق رهبریست که ما را به سمت این زیبایی هدایت میکند و ازین جهت قابل ستایش است

خلاصه اینم از عشق افلاطونی
 
__________________
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تورا به عریانی خویش بگشاید،شاید هرچند آنجا جز رنج و پریشانی نباشد اما کوری را بخاطر آرامش تحمل نکن
ادامه مطلب


ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 6 آبان 1390برچسب:,ساعت 10:47 توسط مسيح| |

 

توی ساحل روی شنها قایقی به گل نشسته

یکی با چشمای گریون گوشه ای تنها نشسته

نگاه پر اضطرابش به افق به بینهایت

ساکته اما تو قلبش داره یک دنیا شکایت

تو چشاش حلقه ی اشکه توی قلبش غم دنیا

منتظر به راه یاره تا بیاد امروز و فردا

باورش نمیشه عشقو همه دنیاش زیر ابه

تنها مونده توی ساحل زندگی براش عذابه

خاطرات لب دریا دیگه از یادش نمیره

همه دنیاش زیر آب و خودشم به غم اسیره

دست بی رحم زمونه عشقشو برده به دریا

حالا از خودش می پرسه میادش آیا آیا؟

عاشقی که تنها باشه توی دنیا نمیمونه

دل عاشقو شکستن شده کار این زمونه

شده کار این زمونه

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:5 توسط مسيح| |

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری دوم www.pichak.net كليك كنيد


وقتی کسی رو دوست داری

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی

حاضری دنيا رو بدی، فقط يه بار نگاش کنی

 

به خاطرش داد بزنی، به خاطرش دروغ بگی

رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی

 

وقتی کسی تو قلبته، حاضری دنيا بد باشه

فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه

 

قيد تموم دنيا رو به خاطر اون می زنی

خيلی چيزا رو می شکنی، تا دل اونو نشکنی

 

حاضری قلب تو باشه، پيش چشای او گرو

فقط خدا نکرده اون يه وقت بهت نگه برو

 

حاضری هر چی دوس نداشت، به خاطرش رها کنی

حسابتو، حسابی از مردم شهر جدا کنی

 

حاضری حرف قانونو، ساده بذاری زير پات

به حرف اون گوش کنی و به حرف قلب باوفات

 

وقتی بشينه به دلت، از همه دنيا می گذری

تولد دوبارته، اسمشو وقتی می بری

 

حاضری جونتو بدی، يه خار توی دستاش نره

حتی يه ذره گرد و خاک تو معبد چشاش نره

 

حاضری مسخرت کنن تمام آدمای شهر

اما نبينی اون باهات کرده واسه يه لحظه قهر

 

حاضری که هر جا بری به خاطرش گريه کنی

بگی که محتاجشی و به شونه هاش تکيه کنی

 

حاضری هر چی بشنوی، حتی اگه سرزنشه

به خاطر اون کسی که خيلی برات با ارزشه

 

حاضری هر روز سر اون با آدما دعوا کنی

غرورتو بشکنی و باز خودتو رسوا کنی

 

حاضری هر کی جز اونو ساده فراموش بکنی

پشت سرت هر چی می گن چيزی نگی، گوش بکن

 

 

وقتی کسی رو دوست داری، صاحب کلی ثروتی

نذار که از دستت بره، اين گنج خيلی قيمتی

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 20:1 توسط مسيح| |

شوخی شوخی توچشمام نگاه کردی ومن جدی جدی گفتم دوست دارم.

شوخی شوخی توچشمام نگاه کردی ومن جدی جدی گفتم دوست




آغوش

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود یک پسری نشسته بود . اون آقا پسر یه حسی داشت و همیشه جای یه کسی تو زندگیش خالی بود و خودش نمیدونست که اون کیه ! یه روز که توی کوچه زندگی داشت راه میرفت یه دختر زیبا رو دید و فکر کرد که شاید اون همونیه که میتونه جای خالی قلبش رو پر کنه . پس جلو رفت و بهش گفت که " فکر کنم تو کسی هستی که میتونی روی صندلی قلبم بشینی " دختر اومد جلو و سینه پسر رو باز کرد و رفت توی سینش و رو صندلی دلش نشست ولی بعد یه مدت پسر به این فکر افتاد که اون کسی که توی دلش میشینه میخواد چه کار کنه ؟ پس رفت و نگاه کرد و دید که دختر داره ذره ذره فلبش رو میبلعه و میخوره پس پسر با ترس و هراس و در حالیکه بهت زده بود دختر رو از سینش بیرون آورد و خودش رفت یه کنجی افتاد و منتظر بود تا لحظه مرگش برسه و به بخت بدش فکر میکرد که یه دختر معمولی اومد و کنارش ایستاد و وقتی اوضاع و احوال پسر رو دید رفت توی آغوشش و از دل خودش روی دل پسر گذاشت ، وقتی پسر اون صحنه رو دید دختر رو توی آغوشش نگه داشت تا بتونه هم احساس مسرت خودشو برسونه و هم ناجی خودش رو در آغوش داشته باشه . داشت از دختر تشکر میکرد و ازش میپرسید که چرا این فداکاری رو کرده که دلهاشون بهم پیوند خورد و جای خالی قلب هاشون با همدیگه کامل شد . سوال اینجاست که اون دختر چرا به اون پسر کمک کرد و  پسر چرا اونو توی آغوشش گرفت ؟


 

نوشته شده در سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:,ساعت 19:47 توسط مسيح| |


Power By: LoxBlog.Com